«تالار گرگ» نوشته هیلاری منتل (-۱۹۵۲) نویسنده و منتقد ادبی انگلیسی است.
این رمان تاریخی در سال ۲۰۰۹ برنده جایزه ادبی من بوکر شد. این جایزه همه ساله به بهترین رمان انگلیسی زبان اعطا میشود. وقایع این کتاب در فاصله سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۵۳۵ میگذرد. زندگی درباری هنری هشتم یعنی واقعیت تاریخی در رمان منتل با تخیلات نویسنده آمیخته شدهاست. او در این کتاب سعود و سقوط «توماس کرامول » وزیر با نفوذ دربار هنری و رابطه «آن بولین» و هنری هشتم را روایت کردهاست. بر اساس این داستان سریال موفقی نیز ساخته شدهاست. در بخشی از این کتاب میخوانیم: استیفن اغلب اوقات تنها یک جمله را خطاب به او تکرار میکرد: «پدر ملعون تو! تولد شوم تو!» او از آن افراد نیمهاشرافی بود و همواره به دنبال معاملات پرسود و دلالی میگشت؛ معاملاتی مثل فریب دادن مردم شهری کوچک. همه اعضای خانواده او در کار تجارت پشم بودند اما استیفن از این کار متنفر بود، حتی از یادآوری آن هم نفرت داشت. اما در این کسب و کار تام همه را میشناخت و از گذشته استفین هم به خوبی مطلع بود؛ بچه سرراهی بیچاره! آقای استیفن از هرآنچه به خودش مربوط میشد، نفرت داشت. از اینکه پسرعموی گمنام پادشاه بود، از اینکه او را به مانند کودکی یتیم به کلیسا سپرده بودند و در آنجا با وی به نیکی رفتار کرده بودند، از همه اینها نفرت داشت. از اینکه شخص غیر از اوـ یعنی تام که منشی امین و صادق وی است ـ در شبانگاه با کاردینال همصحبت میشد، نفرت داشت. از این موضوع که میدانست در پایان شب که از تامس کرامول وداع میکند، آنکه لبخندی ظفرمند بر لب دارد، تامس است، متنفر بود. گاردینر گفت: «رحمت خداوند بر تو!» و قدم به تاریکی شبی چنین غیرمعمول گرم قدم نهاد و صدای کرامول را از پشت سر شنید که میگفت: «متشکرم!» کاردینال وولزی بیاینکه سر را از روی نوشته بردارد، گفت: ـ تامس هنوز آسمان بارانی است؟ زودتر از اینها منتظرت بودم.