در تنِ متلاشی ات به تاریخ نگاه کن

1 «بچه گریه میکرد و زن نان را می دوخت. نانِ کامل را داد دست بچه و به او گفت ساکت شود بچه نان را نصف کرد و دوباره زد زیر گریه. اینجا بود که مادر پسرش را کشت.» از این روایت های هولناک در دروازه خورشید زیاد می بینید. داستان هایی که علیرغم ظاهر […]