اگر پروست را خوانده باشید، که خواندنش اصلا کار ساده ­ای نیست، پروست علیه زوال پاداشی برای صبر و اراده شماست. اگر تا به حال به سمت خواندن پروست نرفته باشید هم پروست علیه زوال خجالت زده­تان می­کند. می­خوانید و حسرت­بار به حالی که چاپسکی و همقطارنش داشته­اند غبطه می­خورید. بی پروا و مقدمه پیشنهاد می­کنم نخوانده­های پروست همین کتاب را دست بگیرند، شاید دریچه به سمت رنج لذتناک خواندنش گشوده شود. برای آنها که پروست خوانده­اند هم این کتاب کاری می­کند که درسایه غرور و افتخاری که از خواندن پروست احساس خواهند کرد کمی ژست­های خود بزرگ بینانه بگیرند. به نظرم حق هم دارند. کار کمی  نیست خواندن شاهکار خدایگان ادبیات قرن بیستم.

خواندن پروست علیه زوال روشن می­کند که پروست خواندن خودش معنای زندگی است. پروست علیه زوال کتاب کم حجمی است با ترجمه خوب شبنم نیک صفت. همانطور که خودش اذعان دارد فارسی را پاکیزه نوشته است. کتاب سبک و خوش قد و قامتی است، تا پروست را به زندگی آدم بچسباند. به زمان از دست رفته آدم. به زمانی که می­شد چندین جلد سترگش را خواند اما کسالت ایام و رخوت روزگاران مجال نداده بود. بعید نیست پس از مرور رنج و مرارت چاپسکی و پدیدارشدن روزنه درجستجوی زمان از دست رفته به سمت زندگی با خودتان بگویید که حالا وقت آن کار بزرگ است. خواندن هزارتویی که آدمی را تا مرز معنا می­برد.

پروست علیه زوال درس­گفتاری است در تبعید و ترس و زندان، در سردترین شب­های جهان، زیر سایه تصاویر عبوسی که اصلا به کمبره و ژیلبرت و کلوچه مادلن نمی­آیند. زیر عکس لنین آدم فقط به کارخانه­های متروک و کارگرهای خوش­خیال می­اندیشد. یا عکس استالین رویای دلچسب ادبیات را به کابوسی دهشتناک بدل می­کند. از این میان فقط تصویر مغموم و ناامید مارکس را می­شود تحمل کرد که حسرت­زده به چشم­های چاپسکی جوان خیره می­شود، به عزمی که در نگاه کم نور این مردان فراموش شده خانه کرده است. عمرش کفاف نداد شاید جهان شکل دیگری می­شد اگر مارکس درجستجو را می­دید.

 پروست علیه زوال مسیر هموار و میانبری است به قلب زمان از دست رفته. جهان پروست به مدد دقت و انگیزه چاپسکی پیش چشمان ترسیده نمایان می­شود. از همنشینی با برگسون بگیرید تا دلخوری از آندره ژید به خاطر تردید در انتشار جلد اول درجستجو. سلسله­ی مفاهیمْ جهان پروست را طوری پیش چشمتان پدیدار می­کنند که خود را در مقابل این بنای عظیم و در آستانه ورود می­بینید. ورود به کمبره، به کوچه باغ­های هوسناک و منظره های ابدی. پروست را می­بینید که از پشت شیشه­های ماشین، بهار تپه­های دور را با حسرت و شادی با ته­مانده هیجان نفسگیرش به نظاره نشسته است. این کاری است که پروست می­کند، پروست علیه زوال .

هوشمند مشایخی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *