جهان را با غم سرشتهاند، اسطورههای آفرینش اقوام مختلف از زمانی که قادر به ثبت احوال خود شدند، داستانهای متفاوتی درباره مرگ و دنیای پس از آن دارند، پرسش از چیستی مرگ یکی از سوالاتیست که از زمان روایت داستان گیلگمش تا به امروز بیجواب باقی مانده است.
کتاب لنگرگاهی در شن روان مجموعهایست از ۶ جستار دربارهی فقدان و سوگ که توسط الهام شوشتریزاده گردآوری و ترجمه و توسط نشر اطراف منتشر شده است.
در این کتاب فقدان در هر جستار شکل متفاوتی به خود میگیرد. شاید فکر کنیم سوگ تجربهای یکسان و جهانیست اما هر کس که عزیزی را از دست داده میداند که شکل عزاداری او با دیگری فرق دارد و هیچ اندوهی شبیه اندوه دیگر نیست.
در جستار اول، «یادداشتهای سوگ» جیما ماندا انگزی اَدیچی، نویسنده پدرش را از دست میدهد و او در کنار آمدن با این فقدان ناتوان است، آنقدر تنها و ناتوان که این اندوه دختر ۴ سالهش را ترسانده است، کودکی که هنوز تجربه و تصوری از مرگ ندارد و حالا مادرش را میبیند که زخمی چنان عمیق به جانش افتاده که وجود کوچک ۴ سالهش را از مفهوم «نبودن» میترساند، هر چند او این اندوه را نمیتواند درک کند اما میداند اتفاقی افتاده و چیزی در زندگی تغییر کرده است و این احساس کودکانه شباهت غریبی به احساس مادرش دارد.
هر چه در متن جلوتر میرویم اندوه عمیق نویسنده بیشتر خود را آشکار میکند، او توانایی کنار آمدن با فقدان پدر را ندارد، همانطور که کودکش توانایی درک واکنش او را ندارد. مادر و کودک هر دو در اتفاقی گرفتار شدهاند، نوعی احساس ناامنی که نمیتوانند آن را به حقیقت تبدیل کنند.
شاید آنچه این درد را عمیقتر میکند این است که این تجربه در روزهای اولیهی قرنطینه جهانی رخ داده، جیما هنوز تجربهای از دوری اجباری و طولانیمدت ندارد، دنیا هم هنوز به وضعیت جدید عادت نکرده است، او یک روز قبل با پدرش صحبت کرده و آخرین حرف پدرش به او «شب به خیر» بوده است، فردای آن روز برادرش تلفن میکند و خبر را به او میدهد و او حتی قادر نیست تا نزد پدرش بازگردد.
پدرش همان روز مشغول کارهای روزمرهاش بوده، زنده و حاضر و حالا برادرش به او میگوید که پدر دیگر نیست. او صادقانه مینویسد «چطور ممکن است مرده باشد؟ اما مرده.»
پدری که تا کمی قبل زنده بوده، حالا در سردخانه است، به دلیل همه گیری کوید-۱۹ و سونامی مرگ پیشبینی نشدهاش، امکان دفن وجود ندارد، جیما باید بپذیرد که حالا پدرش بدنیست در کنار دیگر بدنهای سردی که در انتظار به خاک سپرده شدن هستند.
او در این سوی دنیا، دور از پدر و خانوادهاش، از زخمی میگوید که هر کلمهی تسلیبخشی به قلبش میزند و از ترسی که «کس دیگری هم میمیرد و چیزهای بیشتری هم از دست خواهیم داد.»
ما اغلب فکر میکنیم بنا به تجربه میدانیم که به کسی که عزیزی را از دست داده چه بگوییم، اما ما از اندوه شخصی دیگران چه میدانیم؟ چطور فکر میکنیم قادر به درک یا احساس درد فردی هستیم که تا کمی پیش عزیزش را در کنار خود داشته است؟
به نظر میرسد که در چنین اوقاتی، کلمات جادوی خود را از دست میدهند و تبدیل به آواهایی بیمعنا میشوند.
در «درنگ تاریک» به نامههای متعددی از راینر ماریا ریلکه میرسیم، از ریلکه بیش از ۱۴ هزار نامه به جا مانده که خود آنها را به اندازه شعرها و آثارش مهم میدانست. این نامهها ما را با اندیشههای او درباره نقش و معنای عشق، مرگ و هنر در زندگی آشنا میکند. نامههایی که برای این قسمت انتخاب شدهاند نامههایی هستند که ریلکه آنها را برای تسلای دوستان و آشنایان داغ دیدهاش نوشته یا به مضمون مرگ و سوگ پرداخته و در آنها از رنج فقدان و میرایی گریز ناپذیر انسان مینویسد. او مرگ را روی دیگر زندگی میداند. ریلکه مرگ را راهی به تحول و دگرگونی شخصی برای بهتر زیستن میداند.[1]
«پس از زندگی» بخشی از کتاب سال تفکر جادویی جوآن دیدیون است، که نویسنده در آن به مرگ همسرش جان دان می پردازد و اینکه چطور او را در لحظهای از دست داده است، در این کتاب، نویسنده این اتفاق را با خواننده دوباره و چند باره تجربه میکند، اتفاقی که شاهد لحظه به لحظهی آن از آغاز تا پایان «تموم کرده، مگه نه؟» بوده است، گویی او در این کتاب به نوشتن پناه آورده تا بتواند همزیستی با این درد را به خود بیاموزد. اتفاقی که در لحظهای عادی رخ داده و همین عادی بودن است که نمیگذاشت او آن اتفاق را باور کند. او ادامه میدهد همه ما در رویارویی با مصیبتی ناگهانی، مدام به این فکر میکنیم که وقتی آن اتفاق تصور ناپذیر رخ داد همه چیز چقدر معمولی بود.
«نشستهای شام بخوری و ناگهان زندگیای که برایت آشناست تمام میشود.»[2]
الکساندر همن در «آکواریوم» به داستان خانواده کوچک خود میپردازد. همن نخست نسخهی مختصرتر این جستار را برای نیویورکر نوشت و دو سال بعد، نسخهی بلندتر و تکان دهندهتر آن را در قالب جستار خود زندگینامهاش، کتاب زندگیهای من منتشر کرد.
داستان از پانزدهم ژوئیه ۲۰۱۰ شروع میشود. روزی همن و همسرش دو فرزند کوچک خود را برای معاینهی دورهایشان میبرند.
این نوشته یکی از دردناکترین و زیباترین جستارهای این مجموعه است و به واسطهی تجربهی دردی ثبت شده که حتی تصورش برای هر خواننده به سان یک کابوس است.
«تجربه»، نوشته رالف والدو امرسون پس از مرگ فرزند اول او والدو طی شدن دوران سوگواری نوشته شده است. این جستار که دو سال و نیم بعد از مرگ والدو نوشته شده، حاصل تفکر و تامل طولانی امرسون در این اندوه است.
«قصه بیوه زن»، نوشته جویس کارول اوتس، گزیدهایست از خرده روایتهایی که دربارهی تجربهی سوگواری او بعد از درگذشت همسرش (ریموند اسمیت) نوشته شدهاند.
او در ابتدای این جستار مینویسد: «بیوه تغییر نمیخواهد، بیوه فقط میخواهد زمین و زمان به آخر برسد.»
شاید بتوان این جستار را صادقانهترین روایت در مواجه شدن با مرگ دانست، اوتس در یادداشتهایش بدون اینکه به سانسور فکرها یا غمش بپردازد از اندوهی مینویسد که مجبور شده تا پس از سالها زندگی مشترک با آن مواجه شود، او از رفتار دوستان و اطرافیانش میرنجد و در نوشتن از این رنجش بیپرواست، برای او قابل باور نیست که هستی همسرش به این زودی از یاد رفته باشد و زندگی به روال عادی خود برای همه جز او جریان دارد، برای او «هولناک است که سرمای بیامان فصل مرگ رِی آهسته آهسته تسلیم بهار میشود.»
چطور میتوان از غمی نوشت که برای دیگران غریبه است، دیگران چطور ممکن است بتوانند درک کنند که این تنهایی ناگهانی چه حسی دارد؟ چطور زمان همچون گذشته میگذرد و چطور است که باغچهی ری بدون حضور او سبز شود؟ مگر نه اینکه این گیاهان هستی خود را مدیون وجود ری هستند؟ پس چگونه میتوانند پوسته زمین را شکافته و از خاک سر برآورند؟
لنگرگاهی در شن روان، مجموعهیست از نوشتههایی دربارهی مرگ و اینکه هر فرد چطور این اتفاق را تجربه میکند. این کتاب، کتاب غم انگیزیست، چرا که تجربهی از دست دادن (به هر شکل و با هر اسمی) رویداد غم انگیزیست و هر چه از آن بگوید به همان اندازه غم انگیز است، یک نفر از تو میرود، یک نفر از تو کم میشود، یک نفر دیگر برای همیشه نخواهد بود. بنابراین شاید این کتاب مرهم کوچکی باشد بر دردی که گریزی از آن نیست.
________________________________________
نوشته کیانا فرهودی
[1]- لنگرگاهی در شن روان، شش مواجهه با سوگ و مرگ، جمع آوری و ترجمه الهام شوشتریزاده، نشر اطراف، ۱۴۰۰
[2]- برگرفته از جستار نوشتهی جوآن دیدیون در نیویورک تایمز، لنگرگاهی در شن روان، شش مواجهه با سوگ و مرگ، جمع آوری و ترجمه الهام شوشتریزاده، نشر اطراف